سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت .

اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .

اولی گفت : آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید  آنگاه دوید و فریاد برآورد :  من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است .

او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .

اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود وهمیشه  پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .

خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود  اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد . این چیزی بود که او نمی دانست ...

 

دیگری نیز در پی صید حقیقت بود  اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .

و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد .

زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید .

زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد  و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند بی بند و بی تیر و بی کمان .

و آن روز ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید .

پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت ...


نوشته شده در شنبه 89/10/4ساعت 9:25 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak