سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد.

شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است.

 آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت.

 فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود .

یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدم کشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ای سرشناس آمده، محل درس را رها نمودید؟
ابوریحان گفت : یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه می زند، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد . ابوریحان با رفتارش به شاگردان فهماند که هنرمند و نویسنده مزدور، از هر کشنده ای زیانبارتر است .


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/20ساعت 4:15 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak