سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

 

این بوی خوش کدام بهار است که پیچیده در گستره خاک؟

نسیم، پیراهن معطر کدام بهار را به تن کرده است؟

پروانه‌ها، بوی خوش کدام گل نورسته را شنیده‌اند که از گوشه گوشه جهان، دامن کشیده‌اند به حوالی مدینه و تحصن کرده‌اند پشت در خانه «ثامن الائمه»؟

هیجان کدام حادثه آسمانی، چنین به تپش انداخته است قلب زمان را؟

خاک، نفس می‌کشد عطر بهشت را از قدم‌هایت.

تمام پنجره‌ها، پلک گشوده‌اند به چشم‌انداز سیمای ملکوتی‌ات.

 

آهوان دشت‌های دوردست، دشت به دشت و کوه به کوه، دویده‌اند عطش عشق را، با بوی زلالی چشمه جوشان کرامت تو.

عطر صلوات فرشتگان است در دهان مدینه.

دیگر داشت انتظار آمدنت، نفس‌گیر می‌شد برای روزگار، اما تو چون حقیقتی آشکار، از دامان «خیزران» سر برداشتی تا «امامت» از شاهراه امن حضورت عبور کند؛ تا «عشق» بر سر خوان کرامتت مهمان شود و «ولایت» در سایه سار مهربانی‌ات بیاساید.

جهان، هفده سال در هوای آرامش الهی‌ات تنفس خواهد کرد.

جاده‌های هدایت، در سرگردانی انتظارشان به محدوده قلمرو حضور تو رسیده‌اند.

در شریان رجب، هیجان می‌دود و شور غوغا می‌کند.

صدای هلهله آسمان، یک لحظه بند نمی‌آید..

آمده‌ای تا دنیا، اقتدار علم لدنی‌ات را بر تمام منابر حکمت و دانش، لب به تحسین بگشاید.

آمده‌ای تا شریعت، به گفتار و رفتار تو تکیه زند.

آمده‌ای تا قصه ولایت، دنباله دار بماند.

یا جواد الائمه! هرگز از خاطره قرن‌ها، سایه ارادت و محبت تو کم نخواهد شد!

کدام حنجره آبی، تغزل تو را به میهمانی افراها آورد؟

پدر که سفر رفت تا در شرقی‌ترین کنگره زمین، با رازقی‌ها و آهوها پیوند ببندد، تو بودی و بار امانتی که باید تا انتهای عالم، بر دوش آدم باشد.

تو رسول کوچک عشق بودی، کودک آرمانی لبخند و شکوفه، آسمان بی حد و انتهای خیال و تجرید.

روز میلاد توست و زمین، باغ‌هایش را به یُمن مقدم کسی بهارانه می‌کند که از سر انگشت‌هایش بوی تازگی می‌آید.

دنیا دارد به خنده سپیدی می‌اندیشد که امروز در آسمان گرفته بطحا و یثرب طالع می‌شود...

ماه سپیدی که می‌آید، همان کرامت یکدستی است که پدر درباره او گفت: «این مولودی است که پُر برکت‌تر از او برای شیعه ما به دنیا نیامده است»

و جواد یعنی برکت آسمانی

یعنی زُلال کریم،

یعنی بهار بی مضایقه.

یعنی همه شعرهایی که باید بگوییم، همه رویاهایی که باید ببینیم و همه شیرینی‌هایی که باید طعمشان را چشید

ای امام صبح و سپیده! ما را مهمان خنده‌های خورشید کن و  به جاودانگی مطلق عشق ببر.

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت 11:46 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak