سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

«آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست     هر کجا هست خدایا به سلامت دارش»


از اولین سطر این نوشته بوی گریه می پیچد در کلمات.

آقا! غریبم؛ غریب تر از آن که بدانم کُدام روز ناممکن در تقدیر سیاهم پیچیده.

چهارده قرن است به آستانه اجابت می آیم و با دست های خالی بر می گردم.

می دانی باران، این چندمین نامه عاشقانه ای است که برای تو نوشته اند؟

گلایه نیست؛ آن هم امروز که از مُلک تا ملکوت، حجاب بر می دارند و نورافشان منجی موعود فصل ها و نسل ها هستند.

نمی دانم این عبارت قشنگ را از چه کسی شنیده ام؛ امّا زیباست ـ امام جمعه جهان ـ

آقا! نمازهایم شکسته اند؛ شکسته تر از قامتم.

می دانی امام! این روزهای دلتنگِ غریبه، بی تو دارد یاد همه زندان ها و میله های تاریخ را آوار شانه هایم می کند.

از تو که می نویسم، شیشه های چشمم شفاف می شوند و باغ های تجرید را می بینم.

هر وقت دلم تنگ باران می شود، برای آمدنت به آسمان استغاثه می کنم.

تو بارانی که می آیی و روی سرم نور می ریزی.

آقا! اجازه می دهی به سر انگشت های سبزت، دلم را ببندم بروم؟

امامزاده ها هم دیگر کفاف دلتنگی غریبه ام را نمی دهند.

جانمازم را کجای این خاک بیاندازم. که تعفّن نگیرد. از این روزهای قِی کرده مسموم؟

قنوت هایم دارند بوی گلایه می گیرند.

چند رکعت دیگر نافله بخوانم تا شانه هایم بی تو تکمیل شود؟

اجازه می دهی این جا بمانم؟

اجازه می دهی برای آمدنت روزه سکوت بگیرم؟

اجازه می دهی خاک پایت شوم؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/10ساعت 3:48 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak