سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

بارالها! داغ ننگی که بر چهره ام می بینی یادگار جُرمی است که با آن، خون تجرّی در رگ های تنم جاری کردم.

دستِ بسته ای که می نگری، دستی است که در آغوش خطا آویختم.

پای ناتوانی را که نظاره می کنی، پایی است که در منجلاب عصیان گذاشتم.

سرِ فرو افتاده ای را که چشم دوخته ای، سری است که در برابرت به طغیان، فراز کردم.

و اینک، سایه های خود فریبی بر وجودم پا نهاده اند و من در ورطه های انجماد و در تاریکی های نخوت گرفتار آمده ام.

خدایا! مباد که روح انسانیم، از بلندای آسمان تواضع، بیش از این در برهوت تکبر فرو غلطد!

مباد که تیغ ریا، رشته تسبیحم را از هم بگسلد و ذکرم را از فکر تو تهی گرداند!

خداوندا! نام آشنایت، التیام دردهای کسی است که روانش، از غصه غربت رنجیده است و مرحمتت، مرهم زخم های کسی است که در هر قدم زندگی، هزار خار معصیت به جانش خلیده است.

معبودا! دلم اگر رخوت زمستان را پشت سر گذاشت، سجاده تضرع بر آستان تو خواهم گسترد و چشم در چشم آینه عمر تباه کرده ام، بهار را سراسر خواهم بارید، تا شاید شقایق زار سینه ام، جوانه عشق برویاند.

بزرگا! چنان کن که به مدد تو، از بیابان حیرت بگذرم و گام به وادی امن و قدس تو بگذارم.

چنان کن که به لطف تو، کوران حادثه را بتوانم که راه بسپارم و دل به نسیم دل انگیز اطمینان تو بسپرم.

اگر ستیغ آرزو را بتوانم که در نوردم، به سوی سپیده سرازیر خواهم شد.

اگر دست ارادتم به دامن آفتاب برسد، هرگز غروب نخواهم کرد و در چشمه خورشید، آن چنان غوطه ور می گردم، که تیرگی وجودم در عمق نورش، عدم گردد.

اینک منم؛ این مسافر خسته، از سفری غریب؛ از «قُصوای» من، تا «قُرب» تو. مرا بپذیر، تا در سایه سار محبت تو، دمی آرام گیرم.

عزیزا! اگر منم، که بدا شقاوت من! و اگر تویی، که خوشا کرامت تو!


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/14ساعت 1:0 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak