سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

این جا، سرزمین اشک هاست؛ بیت الحرام عبودیت و زمزم خلوص .

این جا، دل ها «هروله» قرب الهی دارند تا به «مقام ابراهیم» عبودیت و بندگی دست یابند و آن سوتر، بیابان «خم» نمایان است؛ همان جا که «غدیر»ی به وسعت سعادت انسان ها پدید آمد تا فردا و فرداها، پویندگان حقیقت، در خم غدیر خم، راه را از بیراهه باز شناسند.

آری! فاصله این دو وادی معرفت، به اندازه یک لحظه فهمیدن است و یک «بلی»ی دیگر گفتن.

این جا کسانی هستند که با اشک خویش، غبار «هوی»ها را شسته و با سکوت خود فریاد «منیت»ها را خانه نشین می‌کنند.

این جا عرفات است و لباس ها همه سفید و دل ها همه بی رنگ.


شاید راز روسپیدی سفید، انفاق و ایثار این رنگ باشد. سفید، تمامی رنگ ها را داراست، ولی با دست سخاوت، آنها را می‌بخشد و تنها یک رنگ را برای خویش نگاه می‌دارد و آن هم رنگ «بی رنگی» است.

این جا، خاک است و فضایی به وسعت تمامی دل های پاک. خاک این جا، بوی «آدم»های بهشتی می‌دهد. انسان ها در این جا، «آدم» شدن را تمرین می‌کنند؛ زیرا روزی که حضرت آدم علیه السلام پای بر این وادی مقدس نهاد، هیچ تعلقی نداشت. او بود و خاک بود و عرفات که افتخار میزبانی وی را داشت.

امروز، به عرفاتی که در «من»، قد کشیده است، با تمام دلم قدم می‌گذارم! فرصتی دست داده، تا خود، این مدعی عنوان خلیفه اللهی را، به پای میز محاکمه بکشانم. باید لحظه های خطا کارم را، بی هیچ تعارفی، به قضاوت بنشینم! گذشته اندوهگینم را عارفانه بنگرم و صادقانه به اعتراف برخیزم.

ای روح آشفته من! شتاب کن! بلندتر قدم بردار! دیار معرفت، نزدیک است و من، بوی خوش عرفهرا می‌شنوم! امروز، می‌خواهم غل و زنجیر اسارت از پایت، بگشایم و یوق بندگی «تن»، از گردنت بردارم! می‌خواهم به بال های همیشه بسته‌ات، وسعت پرواز ببخشم! ... با من بیا!

راز عید قربان را باید از ابراز بندگی امروز جست.

آنجا که  خطاب آسمانی بر سرزمین منا طنین افکند: ای ابراهیم! رها ساز اسماعیلت را تا صله عطا در دامن وفای تو نهم ... .

منا مسلخ عشق است؛ سرزمین طاعت و بندگی و «قربان»، تجسم سر تسلیم به فرمان دوست نهادن؛ بی هیچ چون و چرا.

«منا» اولین قربانگاه عشق است، نزدیک‌ترین نقطه به آسمان. از جای جای خاکش، عطر قدم های فرشتگان می‌آید!

منا زیباترین آغاز داستان بلند عشق و جانبازی است و «یقین و اخلاص»، سرفصل لحظه لحظه این قصه است.

مگر نه این که هر که گفت عاشق است و معشوق، جان شیرین از او طلب کند، بی درنگ دریغ نخواهد کرد؟ خلیل هم سر به فرمان حبیب، از جان شیرین ترش را، همه تعلقات و دلخوشی هایش به این پهنه خاکی را در طبق اخلاص، قربانی پیشگاه محبوب یکتایش می‌کند.

هنوز هم شنیده می‌شود صدای ملائک، که مبهوت، چشم به زمین دوخته اند. یا رب! چه می‌شود ابراهیم را؟ این خنجر تیز، حنجره اسماعیل، نور دیدگانش را خواهد درید! اسماعیل، یگانه فرزند دلبندش!

چه انتخاب سختی پیش رو دارد ابراهیم(ع)! درهای آسمان باز شده است و کاینات، مبهوت و مضطرب، انتظار تصمیم بزرگ او را می‌کشند. ساکنان عرش، چشم به قلب و دهان او دوخته اند و آن طرف، «ابلیس»، بی صبرانه و مشتاق، لحظه فرو ریختن وسعت یقین و صبر پیامبر را انتظار می‌کشد!

و در این میانه، «خدا»، صبورتر از همیشه، وفای بهترین بنده اش را به تماشا نشسته است.

این بار ابراهیم عاشقی است که زنجیرهای تعلق را از پای روح بلندش، باز کرد و بذر تردید را از خاک دل برچید.

صبورانه، از دل، رشته مهر پدری را گسست و دشنه‌ای تیز در دست، مهیای قربانی شد؛ بازگرداندن امانتی که روزگاری نه چندان دور، به وی عطا گردیده بود.

«قربان» عید ابراهیم است و ابراهیمی شدن، دل از بند تعلقات بریدن و به دوست ملحق شدن. «قربان»، عید عاشقان است و عید قلب هایی که خلوتگه محبوب یکتاست.

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 95/6/21ساعت 11:59 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak