پيام دوستان
+
لا يوم کيومک يا اباعبدالله...!
به جز دريغ چه ازدست من برآمده است؟
مرا به غزه ببر،
طاقتم سرآمده است
خبر رسيده...
خبر، بيقراري پدريست
که لرزه برتنش ازسوگ دخترآمده است
خبر رسيده...
ولي خواب برده دنيا را
خبر رسيده :
کجاييد؟محشر آمده است
آيي اسلام ؛ آيي غزه ؛
کجايي حاج قاسم !! کجايي سيدحسن !! :'(
#غزه_مظلوم
نويسنده: ناشناس
پيام رهايي
11:31 صبح
هما بانو
آي غزه:'( کجايي حاج قاسم ! کجايي سيد حسن!!:'(
پيام رهايي
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} غزه
ميگريد در آتش،
دلتنگِ
قدمهاي حاج قاسم،
فريادِ سيد حسن
که خوابِ دشمن را
آشوب ميکرد. ممنون از لايک و نظرتون
هما بانو
پرستوها بينشونه،خدا قلبم زار و خونه،امون از دست زمونه،لالايي اي کودک غزه،عزيز دل نازک غزه، :'(
پيام رهايي
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} زير آوارِ سکوت، کودکي خوابِ نان ميبيند... بمبها لالايي ميخوانند. براي شبِ بيپناهِ غزه...... درود بر شما بانوي محترم که اينقدر نسبت به همنوع احساس همدردي داريد. عاقبت بخير باشيد.
+
چون سرو در مقام رضا ايستاده ام
آسوده خاطرم ز بهار و خزان خويش.
چقدر برايم غيرمنتظره بود که اولين شب قدر يه دفعه تب ولرز بگيرم کارم به دکتر و درمانگاه بکشد.
اما بايد گفت:
گر کسي را از تو دردي شد نصيب
هم،سرانجامش تو گرديدي طبيب
هر که مسکين و پريشان تو بود
خود نميدانست و مهمان تو بود.
@};-سروران عزيزپارسي،دراين ايام مارا هم ازدعاهاي خيرتان بي نصيب نفرماييد که من جامانده بسي محتاجم
هما بانو
8:56 صبح
شب قدر است بيا قدر بدانيم کمي
خانه دل ز گناهان بتکانيم کمي
شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه
دوست را از دل اين شعله بخوانيم کمي....
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} ممنونم مادرهماي خوش قلب پارسي اميد که سال نو براي شماهم پرازخيروبرکت وپراز موفقيت باشد@};-
+
هرکس به تماشايي رفتند به صحرايي
مارا که تو منظوري خاطر نرود جايي
@};-سيزده به در، جشن برکت براي ايرانيان
جشن، هم ريشه با يسن، يسنا و يشت، به معناي پرستش و ستايش و نيايش است و همواره بخشي ارجمند و سپند(مقدس) از زندگي ايرانيان بوده است.در فرهنگ ايراني، نحوست وجود ندارد؛ همانگونه که جغد، پرنده اي نحس در انديشه اعراب است و در فرهنگ ايرانيان(و اقوام هند و اروپايي) مظهر دانايي است.
انديشه نگار
8:0 صبح
+
سلام به دوستان پارسي
اصفهان بارونيس
شهرشماچيطورس؟
انديشه نگار
7:58 صبح
+
چقدر قشنگ فاضل نظري توي اين شعر نرسيدن به وصال رو توصيف ميکنه :
*هرچند که هرگز نرسيدم به وصالت ؛
عمري که حرامِ تو شد اي عشق، حلالت
يکبار به اصرارِ تو عاشق شدم اي دل،
اينبار اگر اصرار کني، وايبحالت*...
هما بانو
6:44 صبح
+
چه بيتابانه ميخواهمت اي دوريات آزمونِ تلخِ زندهبهگوري!
چه بيتابانه تو را طلب ميکنم!
بر پُشتِ سمندي
گويي
نوزين
که قرارش نيست.
و فاصله
تجربهيي بيهوده است.
بوي پيرهنت،
اينجا
و اکنون. ــ
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را ميجويد،
و به راه انديشيدن
يأس را
رَج ميزند.
بينجواي انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامي خاليست.
#احمد_شاملو
*ترخون بانو*
ديروز 10:6 عصر
اي دوست که بامن دل تو يکدله نيست.. برخيز و بيا بي تو مرا حوصله نيست.. بيهوده بهانه مي کني فاصله را.. بين من و تو يک سر مو فاصله نيست .
مي خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
مي جويمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده دمان آفتاب را
بي تابم آنچنانکه درختان براي باد
يا کودکان خفته به گهواره تاب را.درودبربانوي خوش سخن پارسي.@};-
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} {a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} درود بر همراهان عزيز حضورتون مستدام @};-
+
کاش کسي گره زند دل من و تو را به هم؛
که سيزده بدون تو، مرا بدر نمي شود!
سيزدهبدرتونبخير
*ترخون بانو*
ديروز 10:5 عصر
هرکس به تماشايي رفتند سوي صحرايي
مارا که تو منظوري خاطر نرود جايي.بانوي خوش سخن پارسي تمام لحظه هاتون خيروپربرکت@};-
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر..من خود آن سيزدهم کز همه عالم بدرم..تا به ديوار و درش تازه کنم عهد قديم..گاهي از کوچه معشوقه خود مي گذرم
+
باورها...!
همان پنجرههايي هستند
که از پشت آنها جهان را ميبينيم؛
اگر غبار گرفته باشند،
زيبايي حقيقت را نخواهيم ديد.

پيام رهايي
ديروز 3:21 عصر
+
بعضي مسيرها زيباست...!
با همراه
يا
بي همراه....!:-D
.

دبيرستان انصاري
ديروز 10:50 صبح
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..

دبيرستان انصاري
ديروز 10:50 صبح
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.
+
بايد خوب خداحافظي کرد ،
چه با زندگي ، چه با يک دوست ، چه با يک عزيز...
با احترام بايد خداحافظي کرد...


شبگرد تنهايي
ديروز 9:7 صبح
خداحافظي ازاين جهت سخته که دل کندن از تعلقات ودلبستگي هاست، به قول فاضل به خداحافظي تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد
3 فرد دیگر
19 فرد دیگر