سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ، دست و پا می‌زند. 

خانه خدا ـ همان کعبه که بر سنگ‌هایش هنوز جای دست‌های ابراهیم باقی مانده بود ـ عرصه جولان بت‌های کور و کر شده بود.

فرزندان ناخلف ابراهیم، خدا را به سکه‌های سیاهی که از کاروانیان راه گم کرده می گرفتند، فروخته بودند.

مکه، شهر شاعران هوس باز و تاجران زر اندوز شده بود.

آیات خدا در کنج فراموشی قلب‌های نومید، خاک می‌خورد و کسی نبود که در گوش انسان بریده از آسمان، از فردا و پس فردا بگوید.

زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ دست و پا می‌زد...

   ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 92/10/28ساعت 6:24 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

یه سال دیگه رو از زندگی پشت سر گذاشتم

تقویم این سال پر بود از روزهای شاد و البته روزهای غمگین

اما همه اون روزها در یه چیزی مشترک بودن

اونم انتظار بود

من یک سال دیگه بدون شما زنده بودم و این یعنی .....

بله یعنی من منتظر واقعی نبودم

و کوچکترین قدمی براتون برنداشتم

منو ببخشید مولای من

امسال از همین امروز که تولدمه قول می دم سعی کنم که خوب بشم

دست از گناهایی که دلتون رو به درد آورده بکشم

ای امام خوبی ها باید که در این راه شما نور و روشنی به راهم ببخشین تا راه و بیراه رو بشناسم

وقتی سنگی زیر پام موند زمین نخورم

اگه زمین خوردم باید خودتون دستمو بگیرین که بتونم بلند بشم

امسال می خوام اگه شده حتی یک قدم به شما نزدیکتر بشم

یا اباصالح المهدی مددی 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 11:11 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/19ساعت 11:40 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

حلقه محاصره، تنگ تر و تنگ تر می شد.

حتی دیوارهای خانه ات، چشم و گوش دشمنانت شده بود. در جایی که سربازان دشمن، حلقه شده بودند در و دیوار خانه ات را؛ جایی که نفس هایت را می شمردند، ذکرهایت را، پلک زدن هایت را، نمازهای طولانی ات را، آیات خیس قرآنی که می خواندی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 92/10/18ساعت 4:43 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

نبودنت ، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض

می شود ،

وقتی غروب می شود ،

و من هنوز چشم در راهم ...

اللهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در دوشنبه 92/10/16ساعت 3:16 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


نوشته شده در دوشنبه 92/10/9ساعت 1:23 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

سیاه پوش بیست وهشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه می?گریم. 

دست?هایم فصل کوچت را چگونه تحریر کند،

ای پیام آور زیباترین روزهای جهان! دیوارهای حرا، هنوز طنین نیایش?هایت را جار می?زند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 92/10/9ساعت 1:17 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

 

هوا آشفته بود، زمین سر در گریبان برده،

چشمان شهر پر از خون و اشک بود در ماتم بی حرمتی در عزای امام حسین(ع)

خون و آتش و دوباره عاشورا!

تکرار فاجعه بود انگار

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 92/10/8ساعت 4:16 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak