سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بدرود، اى زینت عبادت‏کنندگان! سجاده‏اى که آبشار سجده‏هایت را در آن مى‏ریختى، براى معراج آماده است.

این‏بار دیگر از معراج به تنگناى زمین باز نخواهى گشت؛ که زمین، سجاده‏اى به زیر پاى توست براى پرواز تا ابدیت.

بغضى گلویم را مى‏فشارد و به ذرات سمى مى‏اندیشم که در رگ‏هاى تو، ناگزیر به گردش درآمده‏اند؛ تا وسیله دیدار تو با حضرت دوست شوند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/9/29ساعت 9:46 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

شاید فردایی نباشد... و اگر امروز هستم برای جبران گذشته و ساختن آینده ای بهتر اجازه ی زندگی دارم.

و می دانم زندگی هرگز دارای مرگ نیست مگر برای کسانی که مرگ را انتخاب کنند.

ما یکروز چشم به دنیا باز می کنیم و یکروز از آن چشم می پوشیم پیراهنی که از خاک پو شیده ایم را در می آوریم،فقط همین...

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/9/28ساعت 4:1 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

سلام آقا جان!
باز هم جمعه رنگ خون شد و من، هنوز چشم انتظار بر لب جاده دل نشسته‌ام... می‌بینی مرا؟... همان که تنهای تنهاست... مثل همیشه... کفش‌ها را به گوشه‌ای انداخته و محو تماشای پایین رفتن قرص غمناک و سرخ رنگی است که تمام التهاب یک روز را با خودش می‌برد.

همان که خودش را با سنگ ریزه‌های کنار جاده مشغول کرده است... آه... از ندبه پر امید صبح تا نوحه دلتنگی غروب فاصله‌ای است به اندازه یک قلب بی‌قرار... هنوز امیدوارم... نه به اندازه صبح... به اندازه یک مژه بر هم زدن... به اندازه آن مقدار از خورشید که هنوز رخ در نقاب کوه نکشیده... شاید بیایی از پس آن درخت... آن بید مجنون که دید مرا به انتهای جاده کور کرده... بیایی با آن لبخندی که تصویرش همیشه با من است... لبخندت چقدر زیباست… مهر بیکران امام زمان (ع)

ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 90/9/25ساعت 5:0 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

صبر می کنم تا برگردی.

پنجره ها را نمی بندم و درها را... که تمام کوچه پیدا باشد، تمام خیابان پیدا باشد و تمام مسافرانی را که از راه می رسند، ببینم؛ مسافرانی که شبیه تو نیستند، اما شاید تو را در راه دیده باشند.

صبر می کنم تا برگردی. هرقدر هم که زمستان های این شهر بی تو، لرزه براندام خانه بیندازند؛ هر قدر هم که از سوز طوفان ها ، پرده ها به خود بپیچند، هیچ پنجره ای را به روی روزگار نمی بندم پنجره برای بسته شدن نیست؛

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/9/24ساعت 3:3 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

عجیب نیست که رودخانه های هر نقشه جغرافیا، راه دریا را گم کرده اند. عجیب نیست که دریاهای هر اقلیم، ترک ترک به کویر شبیه شده اند.

شگفت نیست که باران از زمین به آسمان می بارد،باران اشک؛باران ناله؛ باران نفرین...وکوه ها حیران و سرگردانند وهر لحظه بیم فرو ریختن شانه های استوارشان خاک را به لرزه می اندازد و همسایگی زمین پرفتنه را هیچ سیاره هراسانی تاب نمی آورد و هم صحبتی انسان خطاکار را هیچ مخلوقی آرزو نمی کند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/9/24ساعت 2:59 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

عمری به انتظار نشستم نیامدی
چشم از همه به غیر تو بستم نیامدی

ای مایه امید بشر رشته امید
از هر کسی به جز تو گسستم نیامدی

ای خضر راه گم شدگان در مسیر عشق
چشم انتظار، هرچه نشستم نیامدی

گرچه ایام غم به درازا کشید و سال ها عاشقان،برگوشه دفتر گشوده انتظار،مویه های خویش را باخون داغ سینه نگاشتند،ولی قصه خورشید بی مثال، از پس سال های دیجور غیبت همچنان گرم و زنده است.
هنوز، گلبرگ ها به شوق لمس نور وجود او می شکفند. پرستوهای عاشق با رمز نام دلربای «یا بن الحسن»به کوی سپید شهادت می کوچند و هر امید وخوبی با نام مقدس او متولد می شود؛ او که صالح است؛ منجی است؛ هادی و مهدی است؛ واپسین حجت و دلیل الهی است و نغمه ساز آزادی و عدالت خدواندی! آه مظلومان و شکوه دردمندان و تضرع اهل ایمان، همه دعا برای آمدن توست.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 90/9/23ساعت 4:20 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

حدیث داغ جدایی نمیتوان گفتن

 که هر که می شنود ، شعله وار می سوزد...

تا زمانی که به زیارت عتبات مشرف نشده بودم، از هر کربلایی که می‌خواستم آن زمین مقدس و آن حال و هوا را برایم توصیف کند، تنها مرا به لبخندی مهمان می‌کرد و دیگر هیچ و امروز که از این سفر پربهجت بازگشته‌ام، سائلین را تنها به لبخندی میهمان کرده ام و دیگر هیچ.

آری، کربلا را باید چشید، عتبات را باید حس کرد، حرم امیرالمؤمنین را باید بوئید. هوای غربت سامرا را باید تنفس کرد، عظمت مضجع شریف کاظمین را فقط باید به نظاره نشست و هرگونه سخن از سفر عتبات بیهوده است.

مگر می‌شود از معنویت بین الحرمین سخن گفت؟ مگر سوز کف‌العباس توصیفی است.؟ مگر حزن قتلگاه به بیان می‌آید.؟ مگر کلمات قادرند بهشت نجف را به تصویر بکشند.؟ کدام لغات حق مظلومیت خیمه‌گاه اباعبدا... را ادامی نماید؟

با کدام واژه باید تل زینبه را توصیف نمود و معنویت خیمه گاه را بیان کرد.

چگونه می توان از مظلومیت طفلان مسلم گفت و از رشادت مسلم و مختار سخن راند.

پس سکوت می کنم و چشم می دوزم به گذر ثانیه ها تا  مرا دوباره کربلایی کند...

 


نوشته شده در دوشنبه 90/9/21ساعت 12:34 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

از پله های تل زینبیه بالا میرفتم زانوانم یارای بالا رفتن نداشت

با خود می گفتم بانوی آزادگان از این بلندی چه دید که فرمود ما رایت الا جمیلا

چشم باز کردم و خود را بر روی تلی از خاک دیدم در میانه میدان

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/9/19ساعت 9:54 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

بر روی جلد دفتر شعرم نوشته‌امــــــــــ.ـــ.ــــــــــنابرده رنج، گنج به من داده‌ای حسین


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/17ساعت 12:2 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

طبلها می کوبند، سنجها بی قراری می‏کنند و اشکها بی‏تاب رهایی‏اند، گودخانه چشم دیگر تاب دریا، دریا غم نمی‏آورد و موج موج اشک بر صورتم روان می‏شود. پلک‏ها را می‏بندم تا شاید شورش دلم را مرهمی گذارم.

اما صدای العطش... العطش... از فراسوی تاریخ بر جانم چنگ می‏زند. چه نزدیک است پژواک مویه‏های کودکان بی‏قرار نینوا!

چه بی‏نوایم که توان دست یاریشان را ندارم. دستها را بالا می‏برم. به آسمان نگاه می‏کنم. ظهر خونینی است. خورشید به سختی می‏تابد. اشک خورشید چون تیغه‏های فلزی برنده بر رویمان که نه، بر روحمان می‏نشیند.

تا ساعتی دیگر، تاب نمی‏آورم. سراسیمه برمی‏خیزم. از کوچه‏ها می‏گذرم. هیچ کجای شهر غریبه نیستم.

  ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 1:0 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |

   1   2      >

 Design By : Pichak