سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دل ما امشب، خون واژه‌های ولایی را در سوگ نشسته است.

از امشب، افطار ما کنار اشک خواهد بود و تو راحت از نگاه‌های تهی مغز و کوفه جاهل، بانگ کوچ سر می‌دهی.

تو می‌روی؛ اما بگو این عدالت نوپا با جهان فرتوت پیش‌رو، چه کند؟

بگو تکلیف لحظات یتیمی پس از تو چه می‌شود؟

به چشم‌های محراب دست و پا زده در خون می‌نگرم که آکنده از فریاد جدایی و واویلاست.

به نَفَس‌های پاک سجاده‌ای می‌نگرم که مبهوت و داغدار این ضربت مسموم ناگهان است.

«فزت و ربِّ الکعبه»، صدایی است که تمام سکوت ممتد و تحمّل بی‌نظیرت را به یاد می‌آورد.

دنیا چه‌قدر کوتاه بود برای فهمیدنت!

کسی در کشف یک عاشق نکوشید

ظریفی، شمّه‌ای از غم نپرسید

شعور زیر صفر چارده قرن

دل پُر داغ مولا را نفهمید

مولا! چه جهالتی گریبان‌گیر بشر است که ارشادگر لحظه‌های تاریک دل‌ها باشی و سجده رمضانت را پرپر کنند! امان از قصه مکرر بی‌وفایی!

آه از این غفلت مکدّر میشه!

این دست‌ها از کجا می‌آیند که بر پیکره مقدس فرزانگی صدمه می‌زنند و تنفری برای خود حک می‌کنند؟

مولا! محراب رمضان، از درد بی‌التیام می‌نالد.

هستی روشن ذوالفقارت، بی‌قرار است و نگاه حقیرانه آسمان، بر فراز خانه گِلینت، بی‌تاب.

... و دوری شهد سجده‌هایت از ذائقه رمضان، چه دشوار است!

اشک های مهتاب بر دامان پیراهن اندیشه ام فرو می چکد و بر دلم ستاره های سرخ زخم می نشینند.

مویه باد، موهای احساسم را پریشان می کند و ضجّه ذرّه ذرّه های جهان، بر دهان جانم زهر فراق می نشاند.

زمین می لرزد و قصه ای از غصّه تلخ حادثه را بر زبان دارد.

باران ها، ستاره های آسمانند که تن خاک را با شب شست وشو می دهند.

بعد از تو، بین زندگی و زنده ها قرن ها فاصله افتاده است.

شهر، بی تو به سختی نفس می کشد.

این روزهای آفتابی هم دیگر تماشایی نیستند؛ مثل همین شب هایی که آدم از بی ستارگی دق می کند.

نیستی، اما هنوز بغض نشکفته ات، نیمه شب ها با نخلستان نجوا می کند.

بادها هنوز به هوای بویت، این حوالی را شبگردی می کنند.

نسیم، پشت پلک های شهر نیمه جان نفس می کشد.

وقتی که تو نباشی، بود و نبودها فرقی با هم ندارد. حتی این روزها، ناودان ها هم حال باران را نمی فهمند. هیچ بامی را ندیده ام که در خواب کبوتری پلک بسته باشد.

کاش هنوز بودی تا سرشاری ذوالفقارت را قطره قطره به روح های تشنه مان می نوشاندی!

بعد از تو، گنجشک ها، بر شاخه های درختان به پنجره های خانه ات خیره مانده اند تا شاید بار دیگر، پنجره بگشایی و به لبخندی مهمانشان کنی.

بعد از تو، زیتون ها و انجیرها، روبه روی نخل ها قرآن تلاوت می کنند و شهر، سراسر سیاه پوش توست.

اگر تو نباشی، زمین لرزه، شانه های خاک را درهم فرو می ریزد؛ زمین در خود فرو می رود و آفتاب تا ابد پنهان پشت ابرهای شرم خواهد ماند.

رفتنت، رستخیز زمین است.

شمشیر سر شکافته ات را به ابرها بده تا قطره قطره عدالت ببارند.

بعد از تو چاه، دلتنگی هایش را در کدام چشم گریه کند و نخلستان، بغض هایش را با کدام حنجره فریاد بزند.

بعد از تو، کوفه با صدای پای عاشقانه کدام شب، رو به خوابی آرام فرو رود و ماه، از پیشانی کدام خورشید، در شب ظلام طلوع کند؟

 اگر تو نباشی، زندگی فراموش خواهد شد و اگر تو نباری، ستاره ها تمام می شوند.

ما با تو آغاز شدیم؛ چنان که عشق با تو.

تو اولین نامی هستی که آموختیم. تنهایمان مگذار و تنهایمان مخواه! نخواه که بعد از تو، زمین در زیر غبار اندوه و دلواپسی تباه شود!

تا فرو ریختن آسمان، ثانیه ای فاصله نداریم؛ پلک وا کن.

اگر تو نباشی، طاعون کفر، کوفه را خواهید بلعید ـ که بلعید ـ!

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/30ساعت 8:41 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak