سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

دوستی می گفت زندگی قطاری است که از یک مبدا تا یک مقصد بدون هیچ ایستگاهی ناگزیر پیش می رود .

اما من می گویم زندگی قطاری است که از سرزمینهای مدادرنگی می گذرد ، گاهی زرد است ، گاهی قرمز ، گاهی آبی ، سیاه و ... در نهایت سفید !

و چه ساده اند انسانهایی که به یک رنگ دل می بندند و به سرزمین بعدی امید ندارند . دلم به حالشان می سوزد .


گاهی خسته بودن هم احساس خوبی است ، حواس آدم را جمع می کند !! اینکه بعضی اوقات به هیچ چیز فکر نکنیم برای زندگی لازم است . همان رنگ وسط مدادرنگی : آبی ! ترش مزه !!

گاهی سرشار از انرژی هستی ، پربودن ، تحرک : نارنجی !

گاه چشمانت بسته است و جز «سیاهی» هیچ نمی بینی !

گاه شادابی و سرزندگی «سبز» وارد زندگی ات می شود !

و گاه احساس وجودت را پر می کند ؛ کاملا «دلزده» ای : قرمز !

و در نهایت «سفیدی» که آرامش و لذت زندگی به تو می دهد.

بزرگم که متنفر بود از روزمرگی زندگی می گفت :

«مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود . مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه به آب دادن گلهای باغچه تبدیل شود»

همو خجالت می کشید به چشمانی که عاشق درمانده آن بود عاشقانه نگاه کند و من خجالت می کشم درماندگی ام را به چشمان «او» بنمایانم .

راستش وجدان درد دارم !

که «او» در جستجوی لحظه های سبز قطار زندگی باشد و من حتی سبز را هم نشناسم !!

تصمیم دارم همه رنگهای زندگی ام را احساس کنم ...


نوشته شده در چهارشنبه 88/6/11ساعت 2:54 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak