سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

 

صدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.

تولد گل های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه ها ریخته است.

زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.

مژده امروز، چونان چشمه ای از امید، در همه جا جاری است.

کاخ های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.

 

نسیم بهاری، لابه لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.

قلم، با طرز دیگری از عشق روبه رو شده است.

سلام است و جلوه های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است.

صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت های جاهلی، شنیده می شود.

نیک خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می شود.

تکرارهای هوس آلود مشرکان، درهم شکسته می شود.

عود بسوزانید و کوچه های دلتان را مفروش از شکوفه کنید؛ که برترین مخلوقات خداوند، از راه می رسد.

محمد صلی ا... علیه و آله می آید؛ با معجزه شق القمر.

آسمان، به پیشوازش، خاک جزیرة العرب را ستاره می پاشد.

ای همسایگان روشنی و نور!

آستین بیفشانید که رحمت دو جهان، با قدم های بهشتی اش، زمین را متبرک کرده است.

سپیده دم، به مبارک باد دریا آمده است و کوه، سرود میلادی بزرگ را به بازتاب برخاسته. او می آید و آیین مهربانی، روح بشریت را تسخیر خواهد کرد.

دشت های جست وجو را که می دوی، رودخانه های صداقت، رد گام هایت را راه می افتند.

هوای سینه ات، نفس های کوهستان را مکرر می کند.

قلبت، امین حرف های مگو است و دهانت، آیه های مبین امانت را به تفسیر می آید.

به روشنی نگاهت، سپیده های جهان گواهند. حتی خاک، راستی قدم هایت را سوگند می خورد.

آمدی و...

ای سپید بزرگ آیین! آمدی و های سیاهی را در هم شکستی.

آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.

آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت.

آمدی و رودخانه های تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند.

آمدی و آتشکده ها به خاموشی تن دادند.

ای پیام آور آسمان های وسیع!

پرنده های دلمان را به تو سپرده ایم و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده ایم.

نفس های زلالت که بر پنجره های زمین پاشید، گلدان های یگانه پرستی بر تاقچه های جهان به گل نشست.

آمدی و رشته های بت پرستی، با دست های عادلت، پنبه شد. آمدی و کوچه های مکه را باران ستاره فراگرفت.

نفس هایت، معجزه مسیح است و چشمانت، جسارت موسی.

ایوب، فصلی از صبوری توست؛ آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق می زدی و استخوان هایت را سرمای آن همه بی خبری، می سوزاند.

نوح بودی؛ وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس سخن چینی ها و بغض ها می راندی؛ بی آنکه بادهای هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.

تو آن آخرین فرستاده ای که تمام رسولان خداوند، به ستایشت برخاسته اند.

تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است، آزادگان زمین، به پابوسیت می شتابند.

ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی وجود تو معنایی نداشت؛

ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می کنند و تو را سید خویش می خوانند؛

ای آن که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!

مبارک باد، میلاد روشنی و نیکی!

خجسته باد، قدم های نورسیده انسانیت و یگانه پرستی!

امشب، از گوشه گوشه آسمان، سمفونی ستاره بلند است.

 


نوشته شده در شنبه 89/11/30ساعت 11:55 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak