سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

               
همه ذرات وجودم پرواز
همه شوقم آواز

گذری از قفس چلچله ها داشته ام

ساده و ساکت و بی آلایش...
بی گله از همه نا حقی ها

گاه چندی به کناری ساکت می آیند
می نشینند و سکوتی مبهم
بر تمام دلشان
سایه می اندازد

دلشان پر غم و سنگین غمشان
سرد و ساکت به کنار قفسی کز کردند
شوق پرواز درون دلشان پژمرده ست
و تمام دلشان خالی از این حال و هواست

کس دگر نشنود آوازی از این چلچله ها
بی صدا در دل این تاریکی
با خدا می خوانند

درد تنهایی را
درد ماندن!
بودن !
پژمردن!
درد احساس پریدن
لیک بی پر بودن!

و خدا می شنود سوز صداهاشان را

گاه با خود گویم
...
کاش من چلچله بودم ...انوقت...


می شنید از آن دور
آن یگانه..یکتا...

شوق پروازم را
سوز آوازم را
و مرا راهی پس کوچه تردید نمی کرد اینسان
.
.
.

 

کاش من چلچله باشم روزی...


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/20ساعت 4:57 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak