سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

صفحات صحیفه ات، ماوراى اندیشه ها را درمى نوردد.

 شمشیر همیشه برنده اى را از نیام بیرون کشیده اى که از اقتدار آن، عالم به حقانیت وجودت اعتراف مى کند.

حرکتى را بنیان نهاده اى که تمام اعصار و قرون را در همه مرزهاى عالم امکان در برگرفته است.

صحیفه تو، فرزند قرآن است و وحى آن از عرش کربلا نزول یافته؛ با واسطه جبرئیل صبر تو؛ اى شکیبایى محض!

مرور زمین تو را خسته نکند!

شیعیان خود را بنگر که با چه اضطرابى بر بالینت نشسته اند.

اشک از دیدگانشان جارى است.

پس از کربلا، آنچه ندیدى آرامش بود و آنچه نیافتى، مجالى براى فریاد.

اما سکوت بلند تو نیز کربلاهاى مقدسى را در خود پرورانده است. شاگردانى که بر بالینت نشسته اند، این را به اثبات خواهند رساند. به آسمان بنگر که چقدر مشتاق پرواز توست!

در سرودهاى بى پایان رود، در چک چک باران، در ترنم نسیم صبح، ردّ نیایش هاى تو جارى است.

هم گام با تسبیح دریا، هم نفس با اذان طوفان، هم سفر با اقامه موج، رد نیایش هاى تو پیداست که طنین مى اندازد.

هستى، از زبان تو سخن مى گوید و اشک هاى نیم شبت، رازهاى مگوى آفرینش است که برملا مى شود.

کعبه، اقتدا مى کند به مناجات تو و اندوه عاشورایى ات عرق شرم نشانده است بر پیشانى افق. صداى رعد و برق ها، خطوط خشم توست از بى وفایى زمانه؛ از جور زمان که خواستند تو را در سکوت بنشانند؛ ولى خطبه هاى دمشقى ات را هیچ ابر سیاهى نتوانست بپوشاند.

دعاى تو هنوز پشت سر قافله تشیع است و راز و نیازهایت در رگ هاى کاروان تاریخ، زنده؛ تاریخ را کلام آتش انگیز تو حرکت داده و نیایش شورانگیز تو به تأمل واداشته است.

سلوک تو، تعریف قرآنى انسان را به تصویر کشیده است؛ انسان که نام قرآنى اش «زنده پرستنده» است و «هستِ خداپرست». دعا، براى تو یعنى مبارزه، یعنى لبه تیز واژه ها را درست روبه روى ظالمان گرفتن.

تو در کالبد مرده اجتماع، روح زنده نیایش دمیده اى و روى دیوار قلب ها، پنجره اى کشیده اى که به سمت ابدیت باز مى شود. دعا، براى تو یعنى عشق، یعنى تجلى زیباترین گفت وگوهاى عاشقانه میان خالق و مخلوق. دعا، براى تو یعنى نیاز، یعنى سؤالى ناشناخته و مرموز در بن ضمیر آدمى که تنها پاسخ آن در ملکوت خداست. دعا، براى تو یعنى پل میان زمین و آسمان ها، یعنى پیوند جسم و جان.

من آواره آن مسیر بحرانى ام که کشتى، در محاصره زخم ها، اما در تدارک ساحل بود؛ سفینةُ النجاة بعد از پدر، با تمامِ وجود، مسافران را در آغوش کشید و با دست هاى در بند، فانوسِ دریایى را نشان داد.

آخرین بازمانده بر جاى بود تا زمان از حرکت باز نایستد و زمین به دستِ مردمانش در عمق دره نابودى سقوط نکند.

رسالتِ اسرا از قلم نیافتاده بود. رمان عطش، ادامه داشت براى سیراب کردن نسل هاى بحران زده.

من آواره آن مسیرم که در آن، تازیانه مى بارید و تو از میان آتش و خون، براى مأموریتى بزرگ، دوباره متولد شده بودى.

پس کربلا دوباره تأسیس شد و در تمامِ زمین ها و زمان ها مأوا گرفت.

تو، ترجمه لب هاى خاموش بودى و بیان بلندِ سرهاىِ بر نیزه.

اذان تفسیر مى خواست. نام هاى مقدس، کلماتى بیش نبودند آن زمان که معانى، در ابعاد عصر خاموشى به شهادت رسیدند.

شام بعد از آن ظهرِ تاریخى، دیگر نه تو را و نه تفسیر نام هاى مقدس را فراموش نکرد. صداى تو هنوز بر کنگره ها مى پیچد.

اى باران تازیانه خورده، چه مقتدر از ضخامت چترهایى که مردمان بر خاطره هاى خود کشیده بودند، عبور کردى و فریاد برآوردى:

انا ابن مکة و منى، انا ابن زمزم و الصفا... انا ابن محمد المصطفى... انا ابن على المرتضى... انا ابن فاطمة الزهرا...

سال 86 هجرى است.

ولید از محبوبیت تو سخت هراسان است و از شخصیت علمى و روحانى ات، مضطرب! نمى تواند روزگار بگذراند.

باید چاره اى ساخت!

هشام، کینه دیرینه اى از تو در دل دارد؛ کینه سالى که در حج، تو مورد احترام مردم واقع شدى و کسى به او اعتنایى نکرد... دست در دست برادرش ولید، نقشه شوم دشمنى با تو را پایه مى نهد...

نقشه تلخِ شهادت تو را... .

اینک مدینه داغدار است. بوى غربت و مظلومیت، کوچه کوچه شهر را در برگرفته و آسمان، غمبارتر از همیشه، به بقیع مى نگرد.

خشت خشت خانه هاى کوچه بنى هاشم، ناله الوداع سر داده اند و کبوتران مدینه، مویه جدایى آغاز کرده اند، خاطرات سال هاى نه چندان دور، تازه شده است؛ خاطرات تشییع شبانه گل یاس رسول و تدفین غریبانه اش، خاطرات جسارت هاى بى شمار شیطان بر پیکر بى جان حسن علیه السلام و تشییع جگرسوزش، خاطرات وداع کاروان کربلا با مدینه در سفرى بى بازگشت... .

اکنون، آخرین یادگار حسین و بزرگ ترین حماسه سراى کربلا، غریبانه و مظلومانه به سوى بقیع تشییع مى شود و از «زینت عبادت کنندگان» فقط خاطرات جانسوز و مناجات هاى آسمانى اش بر جاى مى ماند...

امشب، بى اختیار، شمع دیدگانم را پشت میله هاى سرد بقیع، روشن گذاشته ام، تا شاید حرارت دعاهاى شبانه سید ساجدین، در من کارگر افتد و سوز نیایش هاى دردمندش، قلب معصیت زده‌ام را بلرزاند.

 

 

 


نوشته شده در شنبه 89/9/27ساعت 8:45 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak