سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

عصر عاشوراست.

امام حسین(ع) در پیشگاه تاریخ، یکه و تنها، از حریم عشق پاسداری می کند و صحرای کربلا، آخرین قربانی خود را به نظاره ایستاده است.

 دیگر کودکان، عباس را در کنار خود نمی بینند.

فرات، تشنه تر از همیشه، بی تاب و پریشان، به خود می پیچد.

سینه خیمه ها از آتش درد می سوزد. خورشید از شرم، آرام آرام رخ در نقاب می کشد.

امام حسین(ع) در گودال قتلگاه سر بر آسمان می ساید تا به تاریخ اعلام کند که اگر این همه، در راه دوست باشد، در حضیض نیز می توان عزیز بود.

به راستی کربلا چکیده همه تاریخ است؛ تاریخی که هماره شاهد ستیز حق با باطل بوده است.

یک روز، حق، ابراهیم می شود و تبر در دست، بت های نمرودی را در هم می شکند تا در هرم آتش، غرق گل و بلبل شود. یک روز، موسی می شود و با عصایش، دریا می شکافد و فرعون را از سریر بخت به زیر می آورد.

 یک روز، حشرت محمد صلی ا... علیه و آله وسلم می شود و بت های ابوسفیانی را به کرنش وا می دارد و اینک، در سال 61 هجری، خداوند اراده کرده است که بیرق حق در دست های حسین چهره بنماید.

چه شگفت آور است این تاریخ!!

و اکنون، هیاهو جای خود را به سکوتی مرگبار داده است.

دیگر هفتاد و دو کهکشان، در طواف خورشید، آرام گرفته اند. تن های بی سر، جای جای دشت را پر کرده است.

یزیدیان، بی این که خود بدانند، با دست خود، گورهای ابدی خویش را کنده اند؛ بگذار اینک در مستی گمراهی خود خوش باشند و در چراگاه بی خبری، شکم هایشان را پر کنند تا روز واقه فرا برسد؛ روزی که فاطمه، با دست های بریده عباسش، در پیشگاه خداوند فریاد تظلم سر خواهد داد.

شعله ها، ناله کنان، سر بر آسمان داده اند و خیمه ها، افتان و خیزان، سر بر خاک سوخته صحرا می سایند.

صدای خرد شدن استخوان خیمه ها به گوش می رسد و چار چوب این تنها سر پناه اهل بیت، بر مصیبت ها و دردهایشان فرو می ریزد.

باران، بهانه عقده گشایی ابرها شده است.

شانه موج، از سیل اشک های فرات، به سختی تکان می خورد. زمین، گردن شکسته نخل هایش را به نظاره نشسته است و آسمان، تصویر گمشده ستاره های درخشانش را آیینه وار، در رأس های به خون تپیده جستجو می کند.

هزار دستان روزگار، زانوی ادب به پیشگاه شمشیر زنی زده اند که با طنین دلنواز «مَا رَأَیْتُ الاَّ جَمیلاً» عشق را شاگرد مکتب خود نمود.

ریگ های کربلا، تکّه های دل زمین، در تماشای صبر زینبند.

گودی قتلگاه، قلب فرو ریخته زمین، در تماشای عاشقی حسین علیه السلام با خداست.

ژاله از گونه گل، همیشه جاری است؛ از آن دم که تیر دشمن، مشک آب و غیرت عباس علیه السلام را نشانه رفت و عرق شرم، بر چهره گلگونش جاری شد.

شمشادها، عَلَم حیرت زمین از رشادت های شمشاد به خون غلطیده حسینند و تمام غزل های ناز و نیاز، سیه پوش نجواهای پریشانی رقیه و رباب و سکینه و زینب علیهاالسلام اند با سر حسین علیه السلام ، که با غزل عشق بر سر نیزه قرآن می خواند.

غروب آن روز خورشید، از غروبی غم انگیزتر خبر می داد:

خون فرزند پیامبر صلی ا... علیه و آله وسلم با شقایق خانه خورشید در هم آمیخت.

 نسیم، سینه زنان، خبر سوختن فرزندان فاطمه علیهاالسلام را به مدینه می بُرد و شب، سراسیمه از راه می رسید.

اینک این پیکر امام حسین علیه السلام است که بر رمل های دشت کربلا افتاده است؛ با هزار ستاره زخم، و دختری که به شیون افتاده است.

خیمه ها، شعله زار شده بود و شراره ها میهمان دامن کودکان بودند و کودکان، میهمان خارهای که با آبله از پاهاشان پذیرایی می کردند.

آن سوتر، تازیانه ها به نوازش یتیمان برخاسته بودند و در این میانه، زینب علیهاالسلام ، آن همیشه پر از اندوه، چشمی به قتلگاه، که بدن پاره پاره را بیابد و دستی به نوازش کودکان، تا با فرا رسیدن شب، ترس بر اندامشان سایه نیندازد.

آری! این دختر علی است که به قتلگاه آمده است؛ گوشه به گوشه میدان را می نگرد و ناگاه بوی گل، او را به سمت خویش فرا می خواند.

با دامنی از اشک می دود و شاخ و برگ ها را کنار می زند؛ نیزه ها و شمشیرها را می گویم.

و کم کم، بدن گُل که آرام بر سجاده گرم صحرا آرمیده است؛ بی سر!

و آری! دوباره این دختر علی است که دست به زیر بدن پاره پاره می کند و سر به آسمان بلند، که «پروردگارا، این قربانی را از آل پیامبر صلی ا... علیه و آله وسلم قبول کن!» و سپس رو به مدینه، با پیامبر صلی ا... علیه و آله وسلم به نجوا می پردازد که: «این کُشته فتاده به هامون حسین توست»

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 12:31 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak