سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

عقربه از زمان جلوتر بود
باز انگار وقت دیگر بود

مثل این روزها نمی‌مانست
به گمانم که عالم ذر بود

آسمان ...خشک و تشنه می‌خندید
زیر مژگان خاک‌ها تر بود

کسی اینجا شکسته‌تر می‌شد
رد یک زخم روی آن پر بود

دهمین آفتاب می‌بارید
دهمین روز در برابر بود

جزر و مدی عجیب برپا شد
دشت در خون خود شناور بود

دشت در عطر سیب می‌پیچید
نفس خیمه‌ها معطر بود

لاله‌ها دشت را رجز خواندند
سینه‌ها شرحه شرحه پرپر بود

ظهر بر سینه زمین کوبید
وقت گلبانگ نای اکبر بود

وحده لا اله الا هو
نبض شیرین زخم و حنجر بود

اشهد ان ... عشق با ما هست
اشهد ان... عشق برتر بود

گفت: قدقامت الصلات ...ای عشق
این صدای گرفته ...اصغر بود

با نمازی که رنگ دریا داشت
موج با آیینه برابر بود

سینه‌های ستبر گل می‌کرد
اولین رکعت صنوبر بود

آبشار رکوع برپا شد
نوبت سجده‌سایی سر بود

سمع الله... در سکوت شکست
سمع الله... حرف آخر بود

در قنات قنوت‌ها انگار
عکسی از چشم‌های دلبر بود

خیمه سرمست عاشقانه شد و
محو در جلوه‌های داور بود

تیر‌ها سمت خیمه می‌آمد
لحظه سجده‌های آخر بود

السلام علیک ... یا عطشان
السلام علیک ... بی‌سر بود

نیزه‌ها در چکاچکی موهوم
نوبت تیغ بود وخنجر بود

سروها ایستاده می‌میرند
شاخه‌های تکیده بی بر بود

کربلا در مدینه گم می‌شد
بوی آتش گرفتن در ... بود؟!

سوخت گیسو و چادر و معجر...
آه این ناله‌های مادر بود

هیجده بار من شمردم باز
روی نیزه دوباره یک سر بود

ظهر در سرخی شفق گم شد
عطش از داغ‌ها فراتر بود


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/18ساعت 3:1 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak