سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

سیاه پوش بیست و هشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه، می‌گرییم .

زمزمه‌های مرثیه گون، کوچه‌های مدینه را یک به یک می‌پیماید. خویشاوندی نخل‌های مدینه با داغ، زجرآورترین تصویر است. از گلوی اندوهگین هر واژه، نیزارهای ماتم می‌چکد. مسجد از صدای روح نواز گل خالی است.

ضجه، در محراب ریشه دوانده، منبر، در محوطه اشک نشسته است.


در دل زهرا(س)، اندوهی بزرگ پا گرفته است؛ چنان که هیچ چشمی ندیده اشک‌های غلتان مدینه با ناله‌های ام ابیهایی هم سو شده است.

بیست و هشتم صفر، یعنی ضمیمه شدن عطری بدیع به آسمان، و چه محروم است زمین که فروغ یگانه خود را از دست داده است. اینک درختان به یاد روزهایی که یک به یک با شمیم عبور او شفا می‌گرفتند، برگ‌هایشان را بر معبر تشییع کنندگان می‌ریزند و ردای سوگ به دوش می‌گیرند.

صدای گریه‌های بی نهایت، زمین را در خود پیچیده و به سمت عزای همیشگی می‌برد. گیاهان کجا تاب می‌آورند بی آفتابی از این پس را؟ پرندگان کجا شکیبایی دارند تحمل این روزهای بی دل خوشی را؟

و باز بیست و هشتم صفر و داغی تازه! داغ جگرسوز گل حّسن! امام حسن(ع)

آنچه می‌گویم روایت صبر و مداراست؛ سوره‌ای از سوختن بی‌صدای شمع؛ هنگامه عشقی که بی هیاهو رخ داد؛ نبرد پیروزمندانه‌ای که در لباس صلح جنگید و ذبیح شد.

سخن از گریبان دریدگی عشق است، سخن از کمرشکن داغی است که بی تکلم، تمام فریادها را برآورد و در سکوت، حرف زد. این آیت مظلومیت صبر است. این غایت جگرسوزی مهربانی است. این حدیث بی دروغ حقانیت صلح است.

جغدی بر بام شب نشست. سمتی از تاریک ترین قسمت شب، شاخه ای سیاه شد و بر سایه پنجره‌ها و خانه‌ها ورزید. نیت کافرانه کشتن چراغ، در ذهنی مسموم، آتشی افروخت ، دستان کسی را برای خاموش کردن شعله عشق، در دستان ابلیس نهادند. تشنگی، اتفاق سهلی است که می‌افتد حتی برای نور، اما سهل نیست که به جای گوارایی زلال، زهر قساوت به دستان تشنه مهر بدهی و او معصوم و به اعتماد بنوشد و شاکر تمام لحظه‌ها باشد. تقصیر تشنگی نیست؛ تقصیر جام اشتباه است؛ شاید تقصیر زشتی چهره‌های شوم که در آیینه به حق، هرگز تاب تماشای خود را ندارند، پس سنگ به سینه آیینه روا می‌دارند.

«چه سرگردان است این عشق» که باید مزار غریبانه‌اش را در سینه تفتیده کویر سراغ گرفت، در بی‌حصاری و بی‌سقفی آفتاب سوختگی خاک.

چه فروتن است این عشق که مدفنش حتی با ما سخن از افتادگی، سخن از آزادگی می‌گوید.

نمی توان تسبیح نکرد، زلال ثانیه‌های حیاتش را. صدایش همیشه وضو داشت. نفس‌هایش به نام خدا بود. همیشه از سمت روشنی، زندگی را صدا می‌زد. همیشه حرفی تازه برای جذب دل‌های گریزان داشت. خوب می‌دانست در کدام فرصت غنیمت، انسان را به مسیر بایستگی دعوت کند.

افسوس که حوصله ماندن برای همیشه را در مهمان خانه خاک نداشت. چه می‌شود کرد، هیچ خورشیدی بر روی زمین سایه ندارد.

بر دقیقه‌های امروز چه رفته است که شعرهای مقدس، سکوت سوگ در دل دارند و قلم‌های حدیث نگار، زهر فراق بر جگر.

امروز، زخم دار کدام پیام اندوهناک است که رنگ تیره عزا همه جا جاری است. زمین را بنگر که تب دار انگورهای فریبنده است؛

آسمان را بنگر که اشک ریز مرثیه‌های رضوی است!

کجایی؟ ای شفای عاجل! تعبیر خواب‌های گره گشا! تقدیر دلتنگی‌های به ستوه آمده از خویش! کجایی ای شرق شهید! امام عشق‌های آهوانه! کجایی که امشب، مردد اندوه‌ها و خواسته‌ها و نداشته‌های خویشم؛ مردد زمینگیری و بی‌بال و پر بودن. من پرواز می‌خواهم، من بی‌فاصلگی تا تو را می‌خواهم.

امشب پرآشوب و هنگامه خیزم، امشب مویه خوان و مرثیه پردازم. هر طرف شب، دامن دلم را به گوشه‌ای از آسمان تاریک سنجاق می‌کند و من از نمی‌دانم کجای اندوه، صدای جام شوکرانی را می‌شنوم که قصد لبان تشنه تو را دارد.

استخاره تسبیح امشبم، اشارتی به تاک‌های خیانت و جنایت است. حدیث جام تلخ جفاپیشه، حدیث دعای دلگیر عجل وفات که اجابتش را کسی به سوی مهر تو، زهر تزویر می‌آورد و تو سر تسلیم به جانب عشق فرو می‌بری و شراب شهادت می‌نوشی. امشب حرفی اگر بگویم، تمام تفصیل حادثه رنگ پریدگی توست، شرح گریختن فرشتگان جامه دریده از بهشت که سراغ خانه تو را از خداوند بگیرند و در زمین به پرستاری خون جگر فرو ریخته به خاک، بشتابند که دیر است و خداوند خود، سر شعله خیز عشق را بر دامن می‌گیرد و پیکر رشادت از آتش‌ها گذشته و در خون غلتیده را به منزلگاه انس خویش می‌برد.

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 94/9/18ساعت 10:29 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak