سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

بر سجاده وصل، نجواهای شبانه ات چون ماه می‌تابید و از تسبیح معرفت، دانه دانه اشک‌های آفتابی می‌چکید .

اینک اما سجاده و تسبیح، در آتش فراق می‌سوزند و پیشانی مهر، داغدار هجر توست. اینک، آینه‌ها سیرت زلال تو را و درختان، برگ‌های «صحیفه»ات را که همه فصول سبز است، می‌سرایند.

هنوز در وادی خدا، عطر تومنتشر است، ای وزش ملایم لطافت‌های نیایش!


حدیث ماندن و روایت رفتنت، آن گونه است که تا مسجد باقی است، ساعات بهشت را درمحراب می‌ریزد.

نام تو با کربلا عجین است

یا زین العباد علیه السلام! هر جا نام توست، مصلحت ماندنت در کربلا که با پیام پیروزت همراه شد، تداعی می‌شود.

هرجا نام توست، چهار ستون دمشق می‌لرزد. دمشق خوب می‌داند که رسالت رسواگری یزیدیان، بردوش خطبه رسایت بود.

هنوز مسجد شام، مبهوت آن روز است که چگونه در چند دقیقه، سنگدلان شام را به خود آوردی.

تو برای کربلا ماندی تا نشانه‌هایی نو را سینه به سینه، تا دوردست‌های جهل و تقصیر ببری. دایره جفای دنیا، هر چقدر وسیع باشد که با کشتن امام و اسارت امامی دیگر دست برندارد، دایره استقامت شما پهناورتر است که از مصایب، به زیبایی تعبیر می‌کنید و همیشه دنیا را به زانو درآورده اید.

سفر بخیر، ای ادامه تاریخ کربلا!

سفر بخیر، ای چشم‌های گریان شب نشینان عاشق، در بادیه عطش و خون!

سفر بخیر، ای قافله سالار دست بسته نینوا.

سفر بخیر، ای تعزیه دار علم‌های خونین و نیزه شکسته‌ها!

ای که در ستایش بزرگواری ات، «کعبه» و «حلّ» و «حرم» به یکدیگر تفاخر می‌کنند!

می روی و خاطرات زیستن تو، شوکرانی است در گلوی تاریخ.

می روی و دست‌های دعایت، در لابه لای خاموشی شب‌ها گم می‌شود؛ چون نجوای شبانه ات در تاریکی کوچه‌ها.

مصلحت آن بود که بمانی و وارث رسالت بزرگ امامت شوی.

مصلحت آن بود که فریاد «مظلومیت» و «جاودانگی» کربلا را بر روی باورها بریزی.

و عاشورا، در ظهری خونین، به پایان رسید. علم‌ها افتادند و شمشیرها شکستند، پرنده‌های عاشق روی شوره زارها افتادند و از همان لحظه بار رسالت، بر شانه‌های تو (سیدالساجدین) افتاد.

کربلا در ضربان‌های خسته امام سجاد علیه السلام رقم می‌خورد و ناگفته‌های عاشورا در حنجره امام علیه السلام گر می‌گیرد.

می دید و باور نمی کرد.

می دیدو خون می‌گریست، شمشیرهای صیقل داده کوفیان را که از آن‌ها خون می‌چکید.

خدایا! این‌ها چه ملتی هستند که صد هزار پیمان را در لحظه‌ای می‌شکنند؟

آیا نه این که ما وارثان رسالتیم؟!

آیا نه این که آفرینش به خاطر ماست؟!

و امام سجاد ایستاد تا تاریخ را در خفقان موجود جامعه بتکاند و مردم گم کرده راه را راهنما باشد. او ایستاد تا با خطبه‌های خود، عاشورایی دیگر بر پا کند.

ایستاد تا در باور اهالی، پیام عاشورا، جاری سازد.

 و این چنین بود که رسالت عاشورا را زنده کرد؛ او که عاشورا را باتمام تلخی‌هایش به جان خرید.

او در عاشورا رقم خورده بود و ادامه عاشورا شده بود.

و امروز، مدینه، تعزیه دار چشم‌های خستگی ناپذیر و دست‌های گرم امام سجاد است.

مدینه، سیاه پوش سیدالساجدین است

سفر بخیر، ای تعزیه دار علم‌های خونین!


نوشته شده در یکشنبه 94/8/3ساعت 4:22 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak