سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

آقای جمعه های عشق ! با واژه هایم عهد بسته ام این بار تنها از آمدنت بگویم.از فردای روشن با تو. هر چه جمعه تلخ و هر چه ثانیه سرد است، کنار گذاشته ام تا تنها از شکوه آمدنت بسرایم. از چراغان عاطفه و عشق، از تولد دیگرباره زمین

می آیی! در فوران عطر نرگس

می آیی! آن روز که دیگر چشمها تصویر روشن خورشید را از یاد برده اند.

آن روز که عطر گل در مشام دنیا غریبه است

می آیی و دیگر بار شیرینی تبسم به لب ها باز خواهد گشت

تو می آیی و دوباره دشت رد پای سرخ لاله به خود می گیرد.

می آیی و درهای بسته با دست های اساطیری ات گشوده می شوند.


زمین، پانزدهمین روز شعبان را شاعرانه می چرخد. چشم های بیقرار نرجس علیهاالسلام ، آمدنت را اشک شوق می ریزد.

می آیی تا از آسمان برایمان بگویی و از آفتاب.

خداوند، بازوبند عدالت را به دست های تو سپرده است تا کبوتران تشنه را بر چشمه مهربانی ات مهمان کنی.

تو آمده ای تا این جاده های سوت و کور را هیاهوی سواران خورشید پر کند؛ تا باران، بوسه های بهاری اش را بر سر و روی درختان بپاشد.

ای دوازدهمین نشانه عشق!

نگاهت عدالت مدار است و بلند. بر لب هایت تبسمی علوی گل کرده است. آینه ها چهره روشنگرت را به سخن می آیند و کوه ها، شانه های شکوهمندت را مرحباگویان به لرزه می ایستند.

حالا که آمده ای، پرنده ها بام خانه ات را رها نمی کنند.

خورشید با چشمان اردیبهشتی ات حرف های بسیار دارد.

رایحه جانت، خوشبوترین عطرها را از سکه انداخته.

ای خوب! آیه های عدالت را در گوش بادها زمزمه کن تا کوچه های زمین را بوی یاس و نرگس لبریز کند.

این دنیای مسکوت، لحظاتی چنین خوش آهنگ را به خوش آمدگویی ات می دود.

یقین داریم که مرهم دست های پینه بسته خاکی.

می دانیم که غرور معطر بهار، وامدار نفس های آسمانی توست.

ای موعود! بازگرد و این سکوت سنگین را فریادی ابدی باش. قوهای سپید، برکه در برکه، دوری ات را با یکدیگر مویه می کنند. رودخانه ای نیست که شبانه روز، جاری اش را با زمزمه نامت سر نکند.

این شب های بی ستاره، این روزهای خواب آلود، سپیده دیدارت را حسرت می کشند.

با ما بگو سال های بی تو، سال های درماندگی و دربه دری، این سال های زمستانی و سرد، کی به پایان می رسد؟

امروز آسمان به چشم روشنی خورشید آمده، سامرا را موسیقی ورودت به هلهله برانگیخته است و ما چشم به راه آمدن دوباره ات، پانزدهمین بامداد شعبان را به جشن ایستاده ایم.

از بیداری لحظه های اندیشه و اراده فعال توست که کار زمین نمی خوابد، که نبض ساعت هنوز کار می کند، درخت تقویم ها برگ دارند.

و خمینی این بت شکن تاریخ درس آموخته مکتب توست

همو که به حق عهده دار ولایت فقیه شد

سعدی! به روزگاران مهری نشسته بر دل

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

هرچه از خرداد 68 می گذرد، دل های داغدار از غم هجران آن عزیز یگانه، اندوهناک تر و سرشک نهفته در دیده عاشقان دلباخته او، بر بستر دریای گهر جاری تر می شود.

سال ها پیش، قلبی از تپش و چشمی از نگرش باز ایستاد که آن قلب، قلب انقلاب و آن چشم، چشمه آفتاب بود. او به ابدیت پیوست و از هر رگ او هزار چشمه حیات جوشید و هزار جویبار زندگی خروشید.

چگونه او را مرده پندارم، در حالی که هنوز فریاد تندرآسای او بر بلندترین چکاد فطرت، بنیاد کفر و استکبار را می لرزاند و خنجر تسلیم را بر حنجر خصم می نشاند.

رفتی ای مهربان، ای که نگاهت هماره جاری زلال محبت بود! رفتی ای کوه ایستادگی و پایداری، ای که از ملتی افسرده و خموده، امتی بیدار و ملتی سلحشور ساختی!

به یقین، بلندای هیچ کوهی به دامنه کوه همت تو نمی رسد. تو شکوه ماندگار تاریخی. نام اسلام و نام ایران اسلامی با نام تو پیوند خورده است.

ما زنده آب کوثر کلام توایم که خود سیراب از کوثر خاندان عصمت و طهارت بودی.

ای آرمیده در جوار قرب الهی! ای بنده صالح خدا! آمدنت چه روح انگیز و فرح بخش بود و رفتنت چه جانگداز.

 

روح پاکت سیراب از جذبه های ربانی باد و راهت هماره پررهرو!


نوشته شده در سه شنبه 94/3/12ساعت 6:55 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak