سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

باید بر سر بکوبد تاریخ، از شومی این اتفاق، از تلخی زهری که جرعه جرعه در کامش فرو ریخته می شود.

باید بر سینه بکوبد مدینه، سنگینی این داغ را، آن گاه که پلک های حادثه باز می شود روبروی نگاه لبریزش، آن گاه که دست های مهربانش چنگ می برند در تراکم سیاه خاک .

دیگر این آسمان آسمان نیست؛ بی گشودگی چشم هایش به بی کرانگی افق. دیگر این خاک به افلاک نمی رسد اگر رد گام های نورانی اش کشیده نشود بر پیوستگی سنگریزه های مکه.

صفحات کتاب تاریخ ورق نمی خورد، بی جذبه کشف و شهودش.

آه از این حادثه آه از این شب های متمادی!

بقیع بر سینه می کوبد؛ گوشه ای از جگر خویش را گشوده است تا پیکر خورشید را بر سینه بفشارد،

آه از این خاک بی روزن، این خاک بی ضریح! صدا به سنگ فرو می رود؛ صدای شیون ملائک شال عزا می تکانند، غبار مصیبت می ریزد بر پیکر خاک.

کدام ترانه سوخته تراویده است از زبان لحظات که هرآن چه رود، بی تابانه سر بر دیواره ها می کوبند و هرآن چه کبوتر، بال بر این تکه از بهشت خدا بر زمین می کشند تا قداست نگاهش را از دریچه های بسته خاک حس کنند.

ماه رنگ می بازد در تاریکی شب ـ لا اله الا ا... ـ پیکر خورشید، به سمت رسیدن ـ لا اله الا ا... ـ هو ا در هم می پیچد، بغض آسمان می ترکد، صفحات کتاب زمان ورق می خورد، کلمات بال می گیرند، چشم هایش را بسته است، بی آن که پلکی در هوای مسموم این حوالی بزند، مدینه جامه عزا بر تن کرده است چشم هایش را بسته است.

تلخی زهر، آن چنان در جانش چنگ انداخته است که نمی شود، حتی صدای برهم خوردن درهای کائنات را.

آن چنان که به سمت آسمان ها عروج می کند.

هزاران کبوتر، بی آشیانی خویش را بال می گسترند در غریبی بقیع.

نفس های خاک به شماره می افتد، صدای آشنایش می آید و نمی آید

خاک، در هم مچاله می شود از عظمت و سنگینی نگاهش.

مولای مظلوم! چقدر جان گداز است مظلومیت آسمان خاک!

ای آسمانی ترین، که شکافنده رموز تمام کاینات بودی، دشمنانت چه حقیرانه درباره تو می اندیشند!

این درد، درد ماست که دل به کوی غریبانه هایت دوخته ایم وگرنه باید سر به عرش برافراشت و تو را از سایه سار طوبی طلبید!

با تمام داغی که از غربت نینوایی ات بر سینه دارم، رو به قبله می ایستم و دل به غریبانه های بقیع می سپارم کم کم حال و هوای عاشورایی نگاهم ابری می شود؛ آه از این اندوه بی پایان!

آه از این نگاه خسته تاریخ که مظلومیت فرزندان پیامبر صلی ا... علیه و آله را سالیان سال به نظاره نشسته است!

قنوت می گیرم و غرق در عظمت نامت، زمزمه می کنم: «اللهم صل علی محمد بن علی عبدک و خلیفتک فی ارضک باقر علم النبیین»

سلام بر تو و عظمت بی پایانت که علوم عالیه تشیع، وامدار عنایات ویژه توست!

سلام بر تو و خاندانی که تو را به دامان معرفت پرورده است!

سلام بر تو و خاندانی که مسیر معرفت الهی را از تو آموخته اند!

 

سلام بر تو و تربتی که یادگار غریبانه های توست!


نوشته شده در چهارشنبه 93/7/9ساعت 4:42 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak