سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

آخر تو را چه حاجتی می تواند باشد به فرات و غیر فرات؟

 تو که چشمانت، خود، طرح عمیق ترین و زلال ترین اقیانوس هاست، و کلامت رودی است که فرات، تنها موجی کوچک از آن می تواند باشد، و دستانت سرچشمه شفاف ترین برکه هایی است که زایران تشنه مقصد دریا، از آن سیراب می شوند.

آنان که می اندیشند با بستن فرات تشنه خواهی ماند، خود، از همه آب های جهان، تنها به قدر کف دستی بضاعت دارند و هرگز نمی توانند راز دریا بودن تو را دریابند.

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟

 بگذار فرات را از ریشه بخشکانند، دشتی که تو را در خویش داشته باشد، برایش چه فرقی می کند که قطره ای چون فرات از آن بگذرد یا نه؟

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟

تو را که هرگاه تشنه بوده ای، جز به گشایش چشمه معرفتی آسمانی سیراب نگشته ای. آبی که از خاک بگذرد، بی‌شک در پیکر آسمانی تو راهی نخواهد داشت.

وجود تو، خود، معجون شراب های مطهّر بهشتی است، آخر آبِ خاک خورده فرات را چه به لب های آسمان چشیده تو؟

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟

که کاروان کوچک تو، خود، رودی است سرشار از سرکشیده ترین موج ها که چون می گذرند، همه فرات در تلاطم همهمه ملایم کاروان تو محو می شود. رودی چندان جانبخش که چون پا به این صحرا گذاشت، این بیابان تا ابد به رفیع ترین خاک های مقدّس و آباد زمین مبدّل شد.

حالا بگذار هرچه می خواهند فرات را از تو دور کنند. آنان هرگز نخواهند دانست که آن چه تو را و کاروان تو را سیراب خواهد کرد، جز رسیدن به سرچشمه آفرینش چشمه ها نخواهد بود.


پس به زودی سیراب خواهید شد. شمشیرهای جهل عرب به زودی قفسِ خاکی پیکرهای شما را خواهد دَرید. پس آن گاه آزاد و سیراب، بال های پنهان بسته خویش را خواهید گشود.

شما بلند پروازان آسمان، می روید و آن چه که می مانَد، حدیث ناجوانمردی جماعت کوفی و بی مروّتی شمشیر کشانی است که آب، این مَهر مادر را بر فرزند روا نداشتند.

آنچه می ماند، داستان ناسپاسی قومی است که در پناه تدبیر و شمشیر علی علیه السلام زیستند و زیستن را به شمشیر خویش بر فرزند علی علیه السلام حرام کردند.

و نیز آن چه می ماند، قصّه حماسه ای است حک شده بر پیشانی این دشت که جاودان بر چهره این خاک خواهد درخشید؛ قصّه ای در نهایت ایجاز، حادثه ای در چند روز، امّا جاری در وسعت بی کرانگی، حماسه ای که در گوش نسل ها و عصرها می پیچد و بر دوش بادها به دیاران می وزد و در «خش خش» بلندترین درختان نجوا می‌شود.

 


نوشته شده در سه شنبه 92/8/21ساعت 1:7 عصر توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak