سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

 

شب قدر، بال گشودن فرشتگان و عرشیان، روی زمین دیدنی است.

ستارگان با نورافشانی زیبای شان اشک‌های سوز و توبه بندگان گنه کار را در اوج نگاه‌های شان و در آسمان عشق منعکس می‌کنند. آری، دست‌های نیاز سوی خداوند بلند شده است تا از عطر رحمت او سرشار شوند.

اطرافم را می‌نگرم. همه جا پر شده است از بوی رحمت و مهربانی و عشق خداوندی.


همه جا لبریز ناله سوزناک عاشقان الهی است. نواهای عاشقانه با آوایی عطشناک، تشنگی روح‌های سرگردان در کویر دنیا را سر می‌دهند و با ناله‌های بک یا ا...، عاشقی و نیاز را به اوج می‌رسانند.

امشب، مهتاب مثل همیشه نیست، او نیز نورانی‌تر شده تا با تابش رحمت الهی بر دل‌های تاریک و سیاه چندین ساله، آن‌ها را روشن و الهی کند.

بارالها! تو خود می‌دانستی که دست گنه کار، کوتاه تر از آن است که به آسمان برسد و این بود که شبی آسمانیان را به زمین فرود آوردی تا میهمان تو از برچیدن میوه‌های آسمان، بی نصیب نماند که کریمان برای بخشیدن سیب سرخ مهربانی، از بلندای شاخه خود به سمت کودکان سرگردان، این گونه خم می‌شوند.

بارالها! شرح مبسوطی از گناهان خود را در دست گرفته‌ام تا در عیدگاه تو که همان شب‌های قدر است، لبیک گوی حَوِّل حالَنا اِلی اَحْسَنِ الْحالِ من باشی که در بیغوله‌های بی‌قراری خود، جز بن بستی از دیوارهای ناامیدی، چیزی با خود ندارم.

ای خدای علی، نیمه شبان، فانوس امید را در خرابه‌های جانم با قرص نانی از بخشش خود، برسان که چشم در راهم. (اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْنی ناسیا لِذِکرِکْ.)

بارالها! به ناتوانی خود معترفم و اینکه رفیقِ نااهلِ خویشتنِ خویش بوده‌ام. روزی، یوسف جان را به رسم امانت، در کالبدم دمیدی و اکنون به چاهِ نفسِ خود چنان گرفتارم که هیچ اراده‌ای جز مشیت تو، توان رهایی‌ام را ندارد. تنها امیدم به مطلع الفجر است، تا کاروان شب‌های قدر تو، دَلوی در بیابانِ جانم بفرستد و ذلت مرا به عزتت مبدل کند که: «اِنّک تُعِزُّ مَن تَشاء و تُذِلُّ من تَشاء».

میان صفحات جوشن کبیر، دنبال توام؛ قرآن را بر سر می‌گیرم تا آتش برخاسته از درونم، جهان را نسوزاند. یا مدبر الاُمُور یا باعثَ مَن فی القُبُور! چگونه قاری سوره قدر باشم، حال آنکه از شناختن قدر تو غافل بودم و چگونه در معنای سوره عنکبوت، تو را دریابم، حال آنکه خود اسیرترین بنده در تار غفلت خویشم؟!

و همانا منظور از شب‌های قدر این است که تو دست نیافتی نیستی؛ اگر چشم از آسمان برندارم.

الهی! لیله القدرِ تو، قیامتی است که پیش از رستاخیز حقیقی در من به پا می‌شود. در این شب، (پشیمانی) ارزش است و در آنجا بی فایده، پس آن قدر پشیمانم کن که رستگار شوم.

پروردگارا! در این شب، چشم به آسمان دوخته‌ام و سر بر آستان کبریایی تو.

بار الها! تسبیح‌گوی توام و چشم در چشم افق دوخته‌ام و در مدار نگاهم نظاره گر کهکشان مهربانی توام.

قطرات اشک و ناله‌های سوزناک، آرام آرام دلم را به سویت می‌کشاند.

مهربانا! می‌دانم که شب قدر را فرصتی برای دل سوختگان و عاشقان راهت قرار داده‌ای و من باید این پلکان صعود را در این شب زیبا و نورانی بپیمایم. باید راهی به سوی آسمان بیابم. باید خود را به ابدیت نزدیک کنم. باید هم چون فرشتگان، گرداگرد امام هستی بگردم.

باید رنگ خدا گیرم که شب قدر، شب زیبایی‌هاست، شب آسمانی شدن است. شب هم‌نشینی با فرشتگان است. شب توبه و استغفار، شب وعده با خداست.

و من آمده‌ام با چشمانی اشکبار و دستانی تهی و کوله باری از گناه که بر دوشم سنگینی می‌کند.

آمده‌ام تا همیشه نیازم را با بی نیازی وجودش یک رنگ کنم. آمده‌ام تا تسبیح توبه و استغفار را دانه دانه بشمارم.

آمده‌ام تا وجودم را در اقیانوس بی کران رحمت الهی غرق کنم.

آمده‌ام ای خوب ترین! ای بهترین! ای مهربان ترین! تا در میهمانی بندگانت مرا نیز بپذیری و بخشش گناهان را بدرقه راهم کنی.

آمده‌ام تا به چهارده نور پاک، قسمت دهم و والاترین کتاب را بر سر بگیرم و بالاتر روم. مرا به خویش وامگذار و در این شب، با بهترین دوستانت هم‌نشین کن و از خویش مران که بی‌تو حیرانم و سرگردان.

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 11:34 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak