سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

یک، دو، سه، و عقربه ی هستی، در جستجوی تو مدت هاست که بر مدار عشق، پرسه می زند.

تمام ساعات، آهنگ دلنشینِ ظهری دل انگیز را انتظار می کشند و تمام دقایق، به تو اشاره می کنند.... و هنوز عقربه ها می چرخد و کسی نمی داند که این سرگردانی ممتد، کی تمام خواهد شد؟!

ای مرکز پرگار هستی! با من بگو، چند بار دیگر باید دور دنیای غربت خود بچرخم تا حضور آسمانی ات مرا در بر بگیرد؟! چند دور؟! با من بگو! وسعت این همه اندوهِ بی تو بودن را، تا چند بشمارم که در حجم کوچک این اعداد حقیر، به شماره آید؟! تا چند؟!

یک، دو، سه ... . ای کاش دستی ـ به وسعت آسمان ها ـ می آمد و به راحتیِ تنظیم یک ساعت، عقربه ی هستی را می چرخاند و آن گاه با نواختن «دوازده» ضربه ی دلنشین، تو ـ مشرقی ترین خورشید ـ درست رأس ساعت ظهور، از پشت ابرهای غیبت، طلوع می کردی و دنیا را در هُرم نفس هایت، ذوب!

ای سبزترین فصل گمشده در ذهن تاریخ! با من بگو! بی تو، دنیا، چند فصل دیگر را باید در حجم زمستانی خود مچاله شود و چند پاییز را به تجربه بنشیند؟!

برگرد! تا جهان، طعم خوش مهربانی را با تمام وجود احساس کند که مدّتهاست زمین ـ چون مادری عزادار ـ با دلی زخمی، فقدان احساس و عاطفه را به سوگ نشسته است!

لحظه ها، غریبانه، پایان کابوس تنهایی را انتظار می کشند و روزها، در نهایت کسالت و ناخوشی، جاده ی طولانی غیبت را در جستجوی تو، قدم می زنند. و من خوب می دانم که تو خود، تا چه اندازه، دقیقه شمار لحظه ی موعودی و چشم هایت، تا چه حد ـ نگران ـ آینده ی انسان را به تماشا نشسته است. که بی شک، تو عاشق تر از ما، مشتاق ظهوری.

ای قیامت عظمای وعده داده شده! من با تمام وجود، لحظه ها، دقیقه ها و ثانیه های عمرم را به انتظار نشسته ام تا صدای دلنشین محمّدی ات صلی الله علیه و آله وسلم را که ـ آسمان ها را خواهد لرزاند، بشنوم!

یقین دارم که وعده ی خدا حتمی است و تو، یک روز، در یک جمعه ی دلپذیر، اتفاق می افتی!

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/27ساعت 9:57 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak