سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

آن شب تنهاترین شب کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ، چند پاره ابر تیره و سیاه بر شهر کوفه سایه انداخته بود. 
روحی الهی در سکوت غمگین شب به پرواز ملکوت درآمده بود. 
مرغابی ها غمگینانه ترین آوازها را به گلوی شب ریخته بودند، زمین از این فاجعه می لرزید و ستونهای مسجد کوفه مرثیه سر داده بودند.
محراب مسجد کوفه از خون عدالت رنگین گشته و در سکوتی سنگین غنوده بود.


حضرت علی(ع) آن مرد عدالت، در بستر شهادت آرمیده بود، 
عرشیان نگران این صحنه را به نظاره ایستاده بودند.
 بیوه زنان و طفلان بی پدر، در غبار سنگین آن لحظه های جان فرسا دیده ها را بر در دوخته و منتظر دستان یتیم نواز مولایشان بودند که باز هم پدر و پناهشان بیاید و برایشان قوت شبانه بیاورد. 
آری شانه های زخمی علی(ع) به انبان نان و خرما الفتی دیرینه داشت و ایتام و بی پناهان با طنین گامهای او مانوس بودند. 
هان ای زمینیان با علی چه کردید...؟
 این سئوالی بود که آسمانیان از اهل زمین می پرسیدند.
 شب می رفت تا به صبح برسد که ناگهان حزن انگیزترین فریادها از خانه علی(ع) برخاست. کوفه در میان دستان آکنده از شرم، مردمی از تبار عرشیان را با فرق شکافته به عرشیان تقدیم می کرد.
 تاریخ از عمق این فاجعه می گریست و خطاب به زمینیان می گفت: ای مردم با تجسم عدالت چه کردید؟ ننگتان باد که با وسوسه های شیطانی، دستان خود را به خون بهترین انسان آلودید... آیا نیندیشید که زمین، لحظه های بدون علی(ع) را چگونه سر کند؟ شب بدون مناجات علی(ع) چگونه سحر کند؟
نفرین بر آن دستان مظلوم کش که خاک نشینان را باز هم بر خاک نشاندند و زخمی عمیق در سینه درد آلود تاریخ بشر نشاندند، زخمی که با هیچ مرهمی التیام نمی یابد.



نوشته شده در سه شنبه 88/6/17ساعت 9:37 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak